بال در بال

ساخت وبلاگ

مثل ثانیه ای 

در وجود دقایق 

بیست و چهار ساعت دلتنگتم!

 

بال در بال...
ما را در سایت بال در بال دنبال می کنید

برچسب : طریقت,طریقت نقشبندی,طریقت قادریه, نویسنده : 1baldarbal4 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 20 دی 1395 ساعت: 1:31

به دیدن من

از راه خواب نمی آیی

چشمم را باز کرده ای !

                                              

بال در بال...
ما را در سایت بال در بال دنبال می کنید

برچسب : بیداری,بیداری فیلم,بیداری اندیشه, نویسنده : 1baldarbal4 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 20 دی 1395 ساعت: 1:31

تا چشم کار می کرد راهی بود که همانا به همان راه منتهی می شد . نه آخری داشت و نه ابتدایی . یعنی اگر آغاز و آخری داشت باید بنا به قوانین پرسپکتیو ، اول راه گشاده و بازتردیده می شد و آخرش در نقطه افق شبیه یک خط تیره کوچک و بسته . اینها هیچکدام نبودند . راه ویژگی دیگری هم داشت که بی نهایت خشک بود و خاک چاک خورده به تنش چسبیده بود . چشمه ای اما در جایی می خروشیدکه اگر رد صدایش را می گرفتم حتما به آن می رسیدم . در تعجب بودم که این ها چطور در کنار همند اما از موهبت هم بی بهره اند ؟ به اینجای افکارم که رسیدم خودم را همانی دیدم که می توانم یک کاری در حق راه خشکیده بکنم . گرچه از عهده پینه های دستانم برنمی آمدم که سالها هر چه بهش می مالیدم از گلیسیرین گرفته تا بهترین کرم های مارک دار ، ترک هایش زیادتر می شد .تازگیها حتی کنار ناخن هایم هم پینه های ریز ریزی در آمده بود و چاک های تازه ای که گاهی نوک سوزنی خون تویش دیده می شد . با دندان هایم مرتبشان می جویدم تا به لباس هایم گیر نکنند . و پرزش را در نیاورند . خیلی دلم می خواست برای چشمه ای که از سهم آب می خروشید و برای راهی خاکی که خ بال در بال...ادامه مطلب
ما را در سایت بال در بال دنبال می کنید

برچسب : بند ساعت چرمی دست دوز,بند ساعت اپل,بند ساعت چرمی, نویسنده : 1baldarbal4 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 20 دی 1395 ساعت: 1:30

دزدانه

به خلوتِ نگاهت آمدم

دیدم که بال در بال

سردرنوای خیالم

دست انداخته بودی؛

بی من

ازتو رفتم.

 

بال در بال...
ما را در سایت بال در بال دنبال می کنید

برچسب : بدون عنوان بولس جورج,بدون عنوان السودان,بدون عنوان, نویسنده : 1baldarbal4 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 20 دی 1395 ساعت: 1:30

عکسی از دور نشانم داد و گفت :  اینم عروس خانم ما!  ببین خوشگله؟  گوشی را تا نوک بینی ام جلو آورد و نگه داشت.  گفتم آره خیلی خوبه ، زیباست.  بالاخره از خواستگار رفتن خلاص شدی گفت : پسندیدی؟؟!  گفتم : صاحبش بپسنده من که هیچی ش نیستم امامعلومه  قد بلنده،  همین و می خواستین دیگر.  گفت : فقط همین !؟ گفتم خب چی بگم هیچ عیب وایرادی که نداره و نمی بینم گفت ؛ واقعا هیچ چیز دیگری نظرت را جلب نمی کنه !؟ با دقت باز هم به عکس نگاه کردم.  هر سه روی کاناپه نشسته بودند ( از کاناپه فهمیدم خانه خودش است،  قبلا در عکس تولدش دیده بودم)  هر سه روی همان کاناپه نشسته بودند و عین شکارچی ایی که موقع شکار و تیر زدن و کشتن اش بالای سرش یا اطرافش می ایستند تا به همگان ثابت کنند، دوستم با برادرش  هم با خنده ای فاتحانه در دو طرف نوعروس  نشسته بودند.  دوستم پای راستش را چنان روی پای چپش انداخته بود که می شد باسن بزرگش را متر کرد.  اما این موضوع را که نمی شد گفت  گفتم آره زیاد چاق شدی،  مبارکه، گفت چی مبارکه،  آفرین!  بال در بال...ادامه مطلب
ما را در سایت بال در بال دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه آموزنده, نویسنده : 1baldarbal4 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 20 دی 1395 ساعت: 1:30